ممکنه نتوانم این تاریکی ها را از بین ببرم
اما با همین روشنایی کوچک
فرق ظلمت و نور
و حق و باطل را
نشان خواهم داد...
و هر که به دنبال نور است
این نور هر چند کوچک
در دل او بزرگ خواهد بود....
شهید دکتر مصطفی چمران
ممکنه نتوانم این تاریکی ها را از بین ببرم
اما با همین روشنایی کوچک
فرق ظلمت و نور
و حق و باطل را
نشان خواهم داد...
و هر که به دنبال نور است
این نور هر چند کوچک
در دل او بزرگ خواهد بود....
شهید دکتر مصطفی چمران
روزی متوکل دستور داد سه حیوان درنده را به کاخ بیاورند. امام هادی علیه السلام را هم به کاخ خود دعوت کرد. وقتی آن بزرگوار وارد محوطه ی کاخ شدند خلیفه دستور داد درها را از همه طرف ببندند. خلیفه فکر می کرد حیوان های وحشی به امام حمله خواهند کرد. اما آنها اطراف امام می چرخیدند و نسبت به حضرت فروتنی نشان می دادند، امام هم با آستین لباسشان آنها را نوازش می کردند. بعد از چند لحظه امام نزد متوکل رفتند و با او صحبت کردند و دوباره به طرف حیوان ها آمدند. درّندگان همان کار قبلی را تکرار کردند تا امام از کاخ بیرون رفتند. بعد کسانی که در کاخ بودند به متوکل گفتند: رفتار حضرت هادی را با درّنده ها دیدی؟ حالا تو این کار را بکن. متوکل ترسید و گفت: می خواهید مرا بکشید و دستور داد کسی از این موضوع با خبر نشود.